رو به آینه ام
جای او میشکنم
نگاه آشوب بغض
و نَفَس سنگین بر پاهایم
اما
هنوز ستونند
به زیر حوادث
کجاست صافی کودکی؟
خواب بی کابوس آرزو
و آدمیان
در گذرآمد و شد
میان خواب و بیداریم
پنداری
نیرنگ لبخنداست
واگرنه
من کجا و آنها کجا
پایدار باشید
روشنِ سیاه