سیاه ِ روشن

نگاهی روشن به تاریکی

سیاه ِ روشن

نگاهی روشن به تاریکی

بیچاره من و جبر پارادوکس !

گفت: بابا! چرا من باید ۸ بخوابم؟
بهش گفتم: پسرم این قانونه!
بعد پرسید: بابا! قانون چیه؟
جواب دادم: قانون یه چیز خوبیه که باعث میشه آدما با هم راحت و خوشحال زندگی کنند. مثل اینکه وقتی سوار ماشین میشیم شما میرید عقب میشینین که اگر تصادف شد چیزیت نشه. ولی اینکه شما اسباب بازیتو به دوستت بدی بازی کنه یا ندی اون حق خودته و میتونی ندی ولی اگر اینکارو بکنی دوستتو خوشحال کردی...
یه نگاهی فکورانه کرد و با یه لبخند فاتحانه گفت: بابا جون! من قانونو خیلی دوست دارم.

همون موقع به خودم بالیدم که پسر ۴ ساله ام یه مفهوم ساده از قانون رو درک کرد ولی تو دلم آرزو کردم قبل از اینکه زیر فشار قانون شکنی ها از قانون و بابا جونش که سالها گولش زده بیزار بشه مردم همه چیزو درست کنن.
قانون مال مردم جامعه است نه حاکم جامعه حتی اگر این جامعه خونه باشه...

پایدار باشید

در ضمن این تاخیرهای مکرر به دلیل مسئولیت آینده آدمهاییه که به من اطمینان کردند. بنابراین دوست دارم که به من حق بدید... دوست دارم زود تر متعادل بشم
 

بد شانس!!!


سنگ آسمانی واسه خودش میچرخه. قرنها، میلیونها و میلیاردها سال تا اینکه از شانسش میرسه به جو زمین. آخرین کاری که میتونه بکنه اینه که قبل از سوختن نورانی بشه...

میبینین این هوایی که نبودش مارو میکشه بودنش شهابو از بین میبره...

همه چیز برای همه یکسان نیست. خوب میتونه بد باشه. بدم میتونه خوب باشه. نباید زود امتیاز داد.


پایدار باشید

چشمه

چشامو بستم.
گونه ام از گرمی نوازشت سرخ شد.
شاید سرخی شرم بود!! 
وقتی سرت رو شو شونه ام گذاشتی غرور سرمستم کرد.
تو؟ من؟ با هم؟
به چشمات نگاه کردم.
خیره...
خیره...
من کی بودم؟
حالا کیم؟
یه عاشق؟ یه خوشبخت؟ یا یه خواب؟

دیگه چشمامونمیبندم.
چون بازم به خوابم میای...