نگاه خیره من به پنجره ای است نیمه باز
که سرکش از نسیم گذرانی پاییز را می آورد...
پاییزی که جز غم زردی برگها
هیچ تحفه ای بر درخت پیر ندارد...
برگ زردی که سوار بر آب ته جوی میرود
تا سنگینی تدریجی خیسیش او را به زیر آورد ...
جوی آبی که به امید دیدار دریایی، ونه!! حتی برکه ای
خود را به شیب میسپارد...
شیبی که از بلندی پرتگاهی است
که در جوار دره ای عمیق قد علم کرده...
درهء عمیقی که در قعر خود
سیاه است...
سیاهی که از خیره ماندن نگاه من به پنچره نیمه باز
بر دیده ام چیره شده...